داستان شعر

ساخت وبلاگ

میخواستم چند چیز را اینجا بنویسم در باره سیاست جمهوری اسلامی بنظر بنده باید بود شعار مرگ بر امریکا را کنار بگذاریم یعنی قبل از اینکه ترامپ از برجام خارج شود.دیگر اینکه باید کار اسرائیل وفلسطین را بخود اعراب واگذاریم در صورتیکه خود اعراب جمیعاً، از ما کمک خواستند به آنها کمک کنیم سیاسستهای مرگ بر امریکا ومخالفت شدید با اسرائیل برای اول انقلاب بود که به آن عمل کردیم شهید مطهری درطی یک سخنرانی گفته اند موشه داین شمر امروز است این حرف برای آنروز حرف خوبی بوده داستان شعر...
ما را در سایت داستان شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdastango111 بازدید : 127 تاريخ : يکشنبه 8 آبان 1401 ساعت: 3:51

میخواستم چند چیز را اینجا بنویسم در باره سیاست جمهوری اسلامی بنظر بنده باید شعار مرگ بر امریکا را کنار بگذاریم دیگر اینکه باید کار اسرائیل وفلسطین را بخود اعراب واگذاریم در صورتیکه خود اعراب جمیعاً، ا داستان شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdastango111 بازدید : 177 تاريخ : شنبه 9 شهريور 1398 ساعت: 4:36

دوست دارم دوستی ها را زیاد  دشمنی هــــــــا را نمیارم بیاد این چنین است رسم و راه ودین من صدق ومهر وحب وحق آئین من یکروز داشتم توی صفحات وب میگشتم که ناگهان متوجه جمله ای به این عنوان شدم تا اسلام کف داستان شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdastango111 بازدید : 191 تاريخ : پنجشنبه 27 دی 1397 ساعت: 11:55

گل پرپر

همچوگل پرپرشدی ای گل پسر

تیربرجسم تو زد یک بی بصر

جاهلی نادان و مهمان جهیم

که زدین بیگانه هست و بی خبر

کورونابینا بود این خشک دین

که زند تیر جفا برتو پسر

دست تقدیر است مانند تو گل

میشود پرپر زجهل این بشر

بلبل خاموش ما نامت نکوست

که بود طاها واز قران اثر

داستان شعر...
ما را در سایت داستان شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdastango111 بازدید : 167 تاريخ : پنجشنبه 27 دی 1397 ساعت: 11:55

- "> ,, Blog, Weblog, Persian,Iran, Iranian, Farsi, Weblogs, Blogs"> ]]>درباره وبلاگ منوی اصلی پیوندهای روزانه نویسندگان آرشیو مطالب آرشیو موضوعی برچسب‌ها پیوندها Powered By NILOBLOG.COM داستان شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان شعر دنبال می کنید

برچسب : درحدیث,است,بانوی,صفا,دارین, نویسنده : fdastango111 بازدید : 235 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:35

داستان جذاب وبلند کودک دانا آورده اند که در زمانهای قدیم درشهری که چون خورشیدانوربود یک گروه از تجار برای کسب وکار به آنجا آمدند.سرکرده آنها پسری پانزده ساله بود بنام دانیال که چهار غلام نیز با او همراه بود که  هر کدام کاری را انجام میدادند آنها بساط خودراپهن کردندتا اجناس خودرا بفروش برسانند.دراین موقع گروهی از اراذل واوباش درآن مکان عبور میکردند.سرکرده آنها مردی تنومند بود که  شکمی فربه وچشمانی گشادوقدی بلندداشت. و  چوبی دردست داشت که با آن روی دست دیگرش میزد.وگام برمیداشت واینطرف آن طرف رامینگریست دراینموقع چشمش به بساط دانیال ویارانش اُفتاد گفت این بچه سگ کیست که بدون اجازه ما اینجا بساط گ داستان شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان شعر دنبال می کنید

برچسب : داستان,جذاب,کودک,دانا, نویسنده : fdastango111 بازدید : 170 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:35

شنبه سی و یکم تیر ۱۳۹۶

نوشته شده توسط عباس کارگر در 17:45 |  لینک ثابت   • 
داستان شعر...
ما را در سایت داستان شعر دنبال می کنید

برچسب : هنرپیشگان,قبل,انقلاب, نویسنده : fdastango111 بازدید : 177 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:35

سه دوستیکی بود و یکی نبود درزمانهای که نباید زیاد هم ازآن گذشته باشد سه نفر دوست که جوان هم بودند بنامهای حسین وجمشید وکریم قصد مسافرت داشتند آنها میخواستند برای کسب و کار محل زندگی خود راترک کرده وبه جای دیگر بروند تا بکار دیگری مشغول شوند ولی آنها باید بود مقداری از راه پیاده بروند سر جاده برسند وقتی آنها سر جاده رسیدند ومنتظر وسیله ای بودند ناگهان چشم حسین به دسته ای پول افتاد یک بسته اسکناس هزار تومانی یکی از آنها که جمشید نام داشت گفت آخ جون یک بسته پول حسین که آنرا پیدا کرده بود گفت پول یک نفر است که اینجا افتاده کریم یکی دیگر از مسافر ها گفت حال داستان شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان شعر دنبال می کنید

برچسب : سه دوست,سه دوست صمیمی,سه دوست دختر,سه دوست خوب,سه دوسته خوب,سه دوست خوشحال,سه دوست چت,سه دوست شاد,سه دوست شیطون,سه دوست رمان, نویسنده : fdastango111 بازدید : 312 تاريخ : دوشنبه 26 مهر 1395 ساعت: 4:27

داستان.بی معرفتاحمد دوان دوان نزد عموی  خود آمدو گفت عموعمو اگرپارک میری مراهم ببر طاهرگفت ای بچشم پارکتم میبرم جون عمووبعد احمد را پشت سر خود روی موتور گازی سوارکردورفت به طرف بازارو به احمد گفت از مامانت اجازه گرفتی که با من بیای احمد اره خودش گفت همراه عمو بروبعدگفت عمو پارک نمیریم طاهرگفت اول میریم بازاربعد هم می برمت پارک.    . وقتی رفتندبازار طاهرمغازه های مختلف را به او نشان می دادواحمد می خندید درحالیکه دستش توی دست عموبودبعداز بازار. رفتند پارک طاهر یک بستنی برای احمد خریداما پول خرید بستنی برای خودش را نداشت احمد گفت چرا بستنی برای خودت ن داستان شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان شعر دنبال می کنید

برچسب : بی معرفت,بی معرفتی,بی معرفت به انگلیسی,بی معرفتی در عشق,بی معرفتی دوست,بی معرفت نیستم,بی معرفتی دوستان,بي معرفتي,بی معرفت چت,بی معرفت شدی ولی, نویسنده : fdastango111 بازدید : 322 تاريخ : دوشنبه 26 مهر 1395 ساعت: 4:26

داستان.عاقبت ناراستیام خداوندگارحکیمآورده اند در زمانهای قدیم چهار نفر عزم سفر کردند بنامهای ابراهیم بهرام امیر وفرهاد این چهار نفر پیاده پای در راه نهادند ورفتندآنها تصمیم داشتند بروند شهر کار کنند در راه که میرفتند باهم بحث وجدل میکردند چون نظرات مختلفی داشتند. توی راه که میامدندمردی راه دیدند که دارد از چاه آب میکشد ناگهان دلو از دست او رها شد وبداخل چاه افتاد ابراهیم که چنین دید بکمک مرد رفت او داخل چاه رفته ودلو اورا بیرون آورد مرد هم بسیار از او سپاسگزاری کرد واورا بخانه خودش دعوت کرد اما ابراهیم گفت ما داریم میرویم شهر وفرصت آن نداریم که به داستان شعر...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdastango111 بازدید : 309 تاريخ : دوشنبه 26 مهر 1395 ساعت: 4:26